نخواستن...

نامه‌ای_که_خوانده_نمیشود

جان دل سلام!
داشتم به آن روزهایمان فکر میکردم
همان روزهایی که همه ی آرزوهایمان مشترک بود، همان روزهایی که خودخواه بودیم برای داشتنِ هم ...
 همان روز های خوبمان را میگویم، روزهای پر از خاطره
پر از آرزو ...
روزی آرزویم فقط داشتن تو بود
اینکه کنارم باشی، اینکه تمامت برای من باشد
ولی حالا؛
حالا داشتنت رویایی شده برای من و روزگارم ...
راستش هر شب را به چرای با هم نبودنمان فکر میکنم‌،
شاید یک چیزی مثل "نخواستن" باعث ما نشدنمان شد ...
شاید حالا تنها آرزویم همین باشد که یک روزی این نامه را بخوانی، بخوانی و بدانی همیشه نمیشود همه چیز  را گردن قسمت انداخت...
نخواستن چیز دیگری ست
ورای قسمت...

رضا_کریم_پور