نطق های فلسفی ام همیشه در عشق پایان خوشی داشتند...

ساخت وبلاگ


کلافه بودم تنها چاره ام وجودش بود
نمیخواستم مستقیم حرفی زده باشم
شروع کردم به نطق فلسفی
«اینکه توی اوج استرس و تشویش و نگرانی هام
از تو میخوام بغلم کنی دلیل دارم عزیزم
اون لحظه هورمون های آکسیتوسین به مغزم فرمان میده
که برای بالا رفتنش نیاز به بغلت داره
اگر حجم این هورمون بالا نره استرس هام کم نمیشه»
با دهانی باز، هاج و واج
به حرفای قلبمه و سلمبه ام گوش میداد
وسط حرف زدنم سرفه ای زدم و گلویم را صاف کردم و ادامه دادم
«میدونی عزیزم؟  این هورمون فقط بند به بغل تو
به دو کلمه دوستت دارم گفتنت
به یه بوسه تو روی گونه هام
به یک جمله که توش بهم بگی
کلافه نشو، من اینجا کنارتم»
اگر ولم میکرد تا فردا جملات علمی داشتم که سر هم کنم
نزدیکم شد و دستش را دور گردنم انداخت
و مرا به آغوشش چسباند و گفت
کنج دلی من، کی گفته که تو برام اینهمه فلسفه ببافی؟
قربون خودت و اون هورمون های آکسیتوسینت برم من
لازم نیست آناتومی بدن انسانو برام موشکافی کنی
اینجا، جاته، حتی اگر یه سر سوزن بهم نیاز داشتی
بدون هیچ حرفی بیا♥️
یادت نره، من هم به این نیاز داشتنت، نیاز دارم
 اینا، برام دلگرمی و دلخوشی ان
پیشانی ام را که میبوسید گفت
معلومه که تا منو داری، نباید کلافه بشی
نطق های فلسفی ام همیشه در عشق پایان خوشی داشتند
شما هم امتحان کنید

سیما_امیرخانی

شایعه ی پیچیدگیِ زن ها.......
ما را در سایت شایعه ی پیچیدگیِ زن ها.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0atasheshgh7 بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 7 آبان 1397 ساعت: 23:14